در تاریخ اسلام، نخست حکومت خلفای راشدین و خلفای اموی و پس از آن، حکومت سلاطین رواج یافت. شیعیان، حکومت خلفا را نظام سیاسی مشروع و قانونی نمیدانستند؛ و معتقد به امامت بودند. شیعیان، پادشاهی را به عنوان نوع حکومت در زمان غیبت آخرین امام، مهدی پذیرفتند. این رأی در بین شیعیان، پیش از مطرح شدن نظریه حکومت ولایت فقیه توسط روحالله خمینی عمومیت داشت.[نیازمند منبع] خمینی در کشفالأسرار نوشتهاست:
ما نگفتیم که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ماست. ما این طور بیان کردیم که اگر سلطنتی تشکیل شود که هر خردمندی تصدیق میکند که آن خوب است و مطابق مصالح مردم و کشور است، البته تشکیلاتی که بر اساس احکام خدا و عدل الهی تأسیس شود، بهترین تشکیلات است. لکن اکنون نخواستهاند اساس حکومت را به هم بزنند. اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردهاند، مخالفت با همان شخص بوده، از باب آن که او را مخالف مصالح کشور میدانستهاند و مخالفت با اصل سلطنت نداشتهاند.[۲]
در تاریخ اسلام، حفاظت از شریعت و برقراری نظم، وظیفه پادشاهان به شمار میرفت. با این حال پادشاهان تا حد بسیار زیادی از آموزههای شریعت که به آنان واجب بود، دور بودند.
در نظریه سیاسی اسلام، نقش دولت محدود بودهاست و در عمل مسائل عمدهای همچون عدل، بهداشت و آموزش تا قبل از به وجود آمدن دولتهای جدید در جهان اسلام، در اختیار بخش خصوصی قرار داشت. حکومت معمولاً شخصی بود و تا قبل از دوران معاصر خلفا و پادشاهان جلسات پیوستهای با مردم عادی داشتند که در این نشستها به شکایات و تقاضاهای مردم پاسخ میدادند.
برچسب : نویسنده : fakhrya بازدید : 253